بال های که هیچگاه اوج نگرفته اند
12 بهمن 1394 توسط زهرا سياهوشي
چند روزیست که نفس هایم بر کالبد وجودم سنگینی میکند ونای نالیدن وبال پرکشیدن ندارم.خسته ام از حرف های تکراری که هرروزبا خود زمزمه میکنم که روزی میرسد که تو از موفقیت لبریزی،اما پیروزیی هایم در رویاهایم(زمزمه هایم)خلاصه شده است چون که بالی برای پروراندن آنها ندارم شاید هم دارم ولی تکانی به آن نداده دام.
خستگیم بیشتر برای این است که این بار طاقت فرسا را روزگاری بس طولانیست که بر دوش می کشم، باری تهی ولی کشتنی، بارچه کنم وچه باشم؟ باری که بهایش عمرم بود ونفعش هیچ.